یک ویروس خطرناک و روزگارانی سخت و طاقت فرسا
سلام بعد از اینکه مادر بزرگ- بابا علی به رحمت خدا رفت و بعد مراسم خاکسپاری که تشریف برده بودیم و آتیش سوزاندیم در مراسم ختم ننه جون ( که همیشه ازش میترسیدم) چشممان به خیار افتاد و چون من عشق خیار بودم . نشسته خوردم. چون مامانم هم نمیدوست شستن یا نه ... خلاصه ٣ روز بعد یهو ویروسه بد جنس اثر کرد . مامانم خیلی ترسید اول با استفراغ شروع شد سریع رفتیم دکتر ریاضی . دارو های مورد نیاز مثل ا آر اس و زینک را گرفتیم ولی چون دازوی ضد تهوع ٨ ساعت یکبار بود مامانم داشت از ترس به لرزه می افتاد از دکتر کلانتری هم وقت گرفتن و با بابا علی رفتیم .... چشمتون روز بد نبینه اولین آمپول ضد تهوع عمرمون را زدیم و تا فردا شب بیهوش خوابیده بودیم ... فقط از هما...