پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

گل پسر مامان

پیام سوگواری

عمه اکرم عزیزم خیلی دوستت داشتم  و دارم اینو خودتم خوب میدونی . رفتن و پر کشیدن تو را  هنوز باور نکردم و نمیکنم هنوز نگاهت و حرف زدن هات مظلومیتی که تو چشمات بود . هنوز با تمام وجودم احساس میکنم . بزرگ خانواده پدری ام ( عمه مهربانم )  در تاریخ ٦/٥/٩٢ به سوی خدا رفت .و در بهشت خانه کرد. عمه خوبم در این شبهای عزیز فوت کرد . وحتی عکسش هم با بقیه عکس ها فرق داشت . بین گلها بود . همون شب بعد از خاکسپاری اومد تو خوابم و با همان لحن آرام و مظلوم گفتی : سلام خانوم بیدار شو خیلی سر حال و خوشحال بود . یه نوازش محکمی مثل همیشه بر سر پرهام کشید و قربون صدقه اش رفت . به من گفت بیا جامو بهت نشون بدم . یک دری را باز کرد به ...
13 مرداد 1392

یک ویروس خطرناک و روزگارانی سخت و طاقت فرسا

سلام بعد از اینکه مادر بزرگ- بابا علی به رحمت خدا رفت و بعد مراسم خاکسپاری که تشریف برده بودیم و آتیش سوزاندیم در مراسم ختم ننه جون ( که همیشه ازش میترسیدم) چشممان به خیار افتاد و چون من عشق خیار بودم . نشسته خوردم. چون مامانم هم نمیدوست شستن یا نه ... خلاصه ٣ روز بعد یهو ویروسه بد جنس اثر کرد . مامانم خیلی ترسید اول با استفراغ شروع شد سریع رفتیم دکتر ریاضی . دارو های مورد نیاز مثل ا آر اس و زینک را گرفتیم ولی چون دازوی ضد تهوع ٨ ساعت یکبار بود مامانم داشت از ترس به لرزه می افتاد از دکتر کلانتری هم وقت گرفتن و با بابا علی رفتیم .... چشمتون روز بد نبینه اولین آمپول ضد تهوع عمرمون را زدیم و تا فردا شب بیهوش خوابیده بودیم ... فقط از هما...
22 آذر 1391
1