دوران مدرسه كلاس اول دبستان
شکوفه من به مدرسه میرود
یه جورایی کلافه بودم مدرسه مورد نظر را برای پرهام پیدا کرده بودم ولی دوست داشتم غیرانتفاعی میرفت که بابا علی هزار دلیل و برهان اورد که مدرسه دولتی باید بره و ما هم رفتیم ثبت نامش کردیم
خیلی مواظبش شدم سرما نخوره که خداروشکر سرما نخورد
روز جشن شکوفه ها بود روز توزیع کتابها و اشنایی با معلم
از کل مدرسه شش نفر گریه میکردن که پنج نفرشون اروم شد و یکیشون تا الان که ۲۰مهره صبح به صبح با حال زار و گریون از پدرش جدا میشد
پرهام چون پیش دبستان رفت هم نظم و جمع کردن وسایل یاد گرفت هم جدایی از من تحمل میکنه و خیلی هم بهش خوش گذشته
اوایل تا دهم مهر اسم خانومشون بهرامی بود با ۱۴سال سابقه کار خیلی با ابهت جدی بود
بنا به صلاح مدیر یه خانم دیگه گذاشتن
که با ۲۹سال سابقه کار اومده پرهام میگه مثل مادر (مادر بزرگش )راه میره و صبح به صبح قران میخونه
روز اول مهر همه رو صف کردن و از جلو نظام که گفتن صداشون شنیدم انگار زیر پام خالی شد
نتونستم طاقت بیارم و اومدم خونه
ساعت لعنتی تکون نمیخورد برای اوردنش از مدرسه
باللخره ساعت یازده جلو در بودیم با مامان مریم
پرهام کلاس ۱/۱بود با یه شاخه گلایل اومد انقدر فشارش دادم تق صدا داد بچم
سه تا نقاشی کشیده بود تمام کتاباشم داد بهم گفت جلد کن
گفتم چشم فدای تو کتابات بشم نفسم
فرداش رفتیم سه تا دفتر خریدم
براش
خب دیگه زیاد سخنرانی کردم اینم عکساش روز جشن شکوفه ها و اول مهر
وقتی از زیر قران ردش میکردم گفت واسم آرزوی موفقیت نمیکنی
دوباره فشار بوس ماچ لیس و بالاخره ارزوی موفقیت و سلامتی کردم براش.
شکوفه من به مدرسه رفت ۹۶/۶/۲۹