پرهام خطرناک میشود
دیشب شب فوق العاده خطرناکی برای پرهام بود که یه صدقه انداختم تا بالاخره این خطر ها به پایان رسید . هنوزم وقتی یادش می افتم فشارم میافته پایین.
اولینش خونه مامان مریم بود من پایین رفته بودم لباس گردش پرهام را بیاورم ببریمش ددر . مامان در آشپزخانه بود که پرهام گلدونی که لای مبلها بود میشکنه بعد نیمه شکسته آن را محکم تو دستش میگیره به مامان نمیده. بیچاره مامان کلی عرق کرد تا از دستش در آورد .
دومیش هم که دیگه فاجعه بود . اون سنگ های گلدون که همیشه باهاشون بازی میکرد را از زیر مبل پیدا کرد بعد از کمی بازی یهو دیدم لپ پرهام تپل شد نگو یکی از سنگها را کرده بود تو دهنش . خدایی بود که دیدم و یواشی کشیدم بیرون از دهنش . بعدشم هر چی داد زد گریه کرد التماس کرد فایده نداشت ...چون الان گریه کنه بهتر از اینه که زبونم لال دور از جونش من براش گریه کنم...
سومیش هم این بود رفته تو شومینه داشت زنجیر شومینه را میکشید بعد حوصله اش سر رفت بسراغ آینه شعمدان رفت . به علی بابا گفتم پرهامو به یه بهانه صدا کن بیار اینجا . علی گفت چرا خودت صدا نمیکنی ؟ گفتم آخه من بگم بدتر میکنه .... تا علی گفت پرهام بابایی !!!!! ایشون گوشه آینه را یواشی کشید آینه داشت لیز میخور که من بازم پریدمو و ضرب العجلی آینه را گرفتم که پرهام خان میگن : تسیدم (ترسیدم)
بابایی میگفت من از دیدن این صحنه دست و پام قفل کرد
دیدم اوضاع وخیمه صدقه گذاشتم کنار بردمش حموم که خسته بشه زحمتو کم کنه بخوابه زودتر .
زودتر ایشون ساعت ١٢ شب بود