به نام خدای مهربون
سلام پسر گل مامان
این حرفهایی که می خوام بزنم حرفهای مامانیه که اگر یه روز بزرگ شدی و مدرسه رفتی و این یادداشت هارو خواندی بفهمی چقدر مامان پری دوستت داره .
پسر قشنگم: من همیشه از خدای مهربون یه بچه سالم ، صالح و خوشگل می خواستم ، اما بخدا می گفتم : دوست دارم خوش قدم هم باشه ،و از ته دلم بخوامت چون می خواستم با صبر و حوصله بزرگت کنم و هر چه بودی (چه دختر و چه پسر ) فرقی نمی کرد فقط سالم باشی .
سه سال و چهار ماه بعد از اینکه مامان پری و بابا علی با هم زندگیشون را شروع کردند با هم قرار گذاشتند از خدای مهربون خواهش کنند که بهشون یه بچه سالم و صالح و خوشگل بده.
و مامان پری ترسید دعا کرد : خدایا اگر صلاح می بینی یه نی نی تو دلم بذاری ،یه بچه سالم بذار که برامون اتفاقی نیفته آخه من خیلی ضعیف و احساساتی هستم. خدا هم بعد از چند ماه انتظار تو رو تو دلم گذاشت و گفت : سفت و محکم تو دلت نگهش داشتم خیالت راحت باشه ؛
ولی مامان که زیادی فیلم دیده بود نمی دونست وقتی کسی نی نی (از جنس شیشه )تو دلشه نباید کارهای سنگین بکنه
چند بار شانس آورد و تو محکم مامانو گرفته بودی که نیوفتی و مامان فهمید خدا دعاشو مستجاب کرده .
و حالا می خوام از روز اولی که نمی دونستم که تو در دلمی تعریف کنم تا بدنیا اومدنت.