پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

گل پسر مامان

یادداشت های مادرانه

1392/1/3 13:41
نویسنده : مامان پریسا
2,374 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

امروز پرهام ١٤ روزشه  ،١٤ روز که عین ١٤ ماه گذشت ولی بازم ٧روز اولش خوب بود ولی ٧روز بعدش سخت

  • از روز سوم تا پنجم پسملم در بیمارستان بود که من و پرهام در این دو روز همدیگر را شناختیم .

در هفت اول پرهام شبها راحت ٣ ساعت را بعد یه شیر خوردن نیم ساعته می خوابید و مامان مریم هم پوشک را عوض می کرد .تا نافش افتاد

در ٧روز دوم بی خوابی ها شروع شد . دکتر بردمش گفتم شیر ندارم . دکتر گفت :شیر داری خبر نداری .بچه ها خودشون می دونند که شبها شیر مامانشون زیادتره بیشتر شبها بلند میشن . هم محبت مادر را می خوان  هم شیر مادر را !!!!!  و در این ٢ ماه سریع ترین رشد را دارند باید تحمل کنی . وگرنه با شیر خشک مشکلات دیگری شروع میشه . خودت میدونی بچه من که نیست بچه خودته .

  • امروز یکشنبه ١٢ تیر ١٣٩٠ برابر با اول ماه شعبان  است می خواهیم ببریمش ختنه اش بکنیم . وای که چقدر از ختنه بدم میاد . هر وقت به پرهام نگاه میکنم بجای اون من فشارم میافته . طفلی بچم راحت خوابیده ها نمیدونه تا ٣ ساعت دیگه  قراره چه بلایی سرش بیاد . براش دعا کنید .

من تقویم را نگاه کردم دیدم اولین ماهگرد تولد پرهام برابر با نیمه شعبان و دومین ماهگرد برابر با شب قدر خدا سومیشو بخیر کنه ..هههههههه هیچ خبری نیست .

پرهام اولین بار به بابا خندید  حالا نمی دونم واقعی بود که سرمونو شیره مالید

 

دیروز ٢٦ تیر ١٣٩٠ پرهام ١ ماهش شد .روز نیمه شعبان بود دوباره آتیش بازی بود . مهمان آمد و مهمانی رفتیم خونه مامان اینا . ٤ مرداد میبریمش حمام چلگی . دیروز ٢٦  تیر عمو و زنمو پرهام آمده بودند . پرهامو ببینند . اونم کلی دلبری کرد و خندید و بلوز و شلوار کادو گرفت .

حلقه ختنه اش هم هفته پیش افتاد . این ماه باهاش کاری نداریم  تا واکسن دو ماهگی  .فردا باید ببریمش دکتر برای قد و وزن .

 حرکات این خرگوشه منو یاد پرهام میاندازه . خوابه سرش می چرخه مال اون موقعیکه شیرشو خورده سیره مست وپاتیل  . Crazy Rabbit Emoticon

 niniweblog.com

سلام ١٨ مرداد سال ٩٠

فوق العاده  فوق العاده شکمو  - نمیدونم اگر غذای کمکی بخوره لپاش تو صفحه جا نشه . شبها ساعت ١٢ یا ١ می خوابه ٥/٣ بلند میشه شیر میخوره و پوشک عوض میشه و تا باد گلو بزنه ، ساعت شده ٥/٤ -٥ و دوباره ٥ میخوابه تا ٧ صبح دوباره تعویض پوشک و گرفتن باد گلو و خواب تا ٩ صبح

اصوات:    آقون - گیک هم میگویدو بعضی موقع ها جیغ شادی سر میده که من عاشق جیغشم .

عصر ها هم بزنم به تخته پرهام جون  از ساعت ٤ تا ٦ می خوابند . و من  یا شام می پزم یا اطو می کنم یا رختها را در ماشین می اندازم .  صبحها باید سیرش کنم بسپارمش به مامانم اگه بخوام      کار های متفرقه مثل بیرون رفتن / آرایشگاه ١ ساعته / حمام رفتن / و.... فقط حداکثر به مدت  ٤٥ دقیقه تا ١ ساعت .

 مهمانی رفتن راه دور و مهمان آمدن بیشتر از ٢ نفر  ممنوع است . آقا پرهام زابرا  میشه .

و شبها از ساعت ١١ به بعد کم کم باید سکوت و تاریکی حکمفرما بشه تا بخوابه .

موقع تعویض پوشک بلا استثناء دم آخر ببخشید کار خرابی میکنه .همه چی از اول .

اسم پوشکش هم میگم یادگاری بمونه تا یادم نرفته joy ful و evy baby و گاهی پنبه ریز ولی اولی از همه بهتره . سایز 3 تا6 کیلو . کم کم داره میشه 4 تا 9 کیلو

لباسهاش هم داره با سایز 1 خدا حافظی میکنه و بعضی از لباس هایش را یادگاری نگه میدارم و بقیه اش را میدم بره .

امروز ٢٢ مرداد تولد مامان پرهامه  که با باران و خاله الهه و عمو امیر جشن گرفتیم اینم عکس پرهام و باران

 سلام امروز ٢٦ مرداد

 در عرض ٣٠ ثانیه واکسن را زد . چشمهای روشن بچم از اشک مثل تیله میدرخشید .بمیرم براش

اومدیم خونه تب کرد اینم عکسش

 

 این عکس هم روز تولد مامانش ،پسرم با دوستش باران خانم عکس انداخته

 

سلام امروز ٢٢ شهریور ١٣٩٠ هستش و پرهام من ٣ روز دیگه ٣ ماهش تمام میشه

 پرهام را بردیم فروشگاه هایپر استار .از خونه تا هایپر استار و خواب بود و در فروشگاه پاشد در ملاء عام شیر خورد و گذاشتیمش تو سبد رفتیم داخل . البته تا یادم نرفته بگم با مامان مریم و بابا محسن رفته بودیم .در انجا از این همه جمعیت و چراغ و اجناس بجای اینکه از وحشت زار بزنه از ذوق جیغ میزد .مامان پری هم یک دست لباس آستین بلند و کوتاه  و حلقه ای  و شورت براش خرید .

مامان مریم براش حوله جدید دوخته اینم عکسش

دومین جای دیدنی که رفته بود پرهامم  خیابان بهار بود اونجایی که پر از لباس اندازه پرهام داره .

خبره جدید هم اینکه عمو احسان و ندا جون هم دارن نی نی میارن خدا کنه دخمل باشه .آقا پرهام یدونه باشه

امروز ٢٧شهریور  و پسملی وارد ٤ ماه شده . قدش ٥٩ سانت وزنش ٦٦٠٠ گرم بدون لباس از نمودار زد بالا  این پسملی .اندازه دور سر ٤١ سانت .  حالا بشنوید از جهش رشدش: این پسمله که می دونم فقط یکبار بود و دیگه تکرار  نمیشه از شب تا صبح خوابید از ١١.٥ تا ٦ صبح تازه صبح هم من بهش یزره شیر دادم  ترسیدم ضعف کنه . بعد خوابید  تا ٨ صبح . تازه آروم و بیصدا چشماشو باز کرده داره به عروسکهاش نگاهخ میکنه می خنده .  

امروز ٢ مهر

امروز وبلاگ پرهام یه تغییر کلی دادم.

 خدا خیلی به پسملم رحم کرد داشت طفل معصومم خفه میشد .قربون قیافه وحشت زده و معصومت برم که کمک میخواستی . هر وقت یادش می افتم کلی گریه میکنم . دلم می خواد دیگه بهت قطره ندم .

عاشقتم  شیرینم .

امروز ١٢ مهر  پسرم نازنینم که سرما کوچولو خوردی . بیحالی .خوابیدی . با اینکه مریضی یه ذره بدقلقی نکردی خدا رو شکر . نمی دونم من (مامان) خوبیم یا تو بهترین پسر دنیا که غر نمی زنی .مطمئنا تو  بهترین پسر دنیایی . مثل روزهای قبل ساعت خواب و شیر خوردنت مشخصه .

دیروز مامان هوس کرده بود از لحظه ای که میشورتت عکس بگیره همه ببینن چه سفت منو چسبیدی با مزه  شدی . کلا تا یه کم احساس خطر میکنی یقه و روسری منو سفت میگیری نیفتی .

 

niniweblog.com

 

امروز ١٣ مهر مامانی دیروز هوس کرده بود ببرتت حموم ولی می ترسید تب و لرز کنی . قوز بالا قوز بشه . پس باید صبر میکرد تا پنجشنبه .

ولی فردا صبحش ببخشید گلاب بروی خواننده های محترم ،دلتون پاک تا پس سر پی پی کردی . و مامان پری ٤ تا زد توسرش  پیش خودش گفت اگه الکی زیر شیر بشو رمت ممکنه بدتر سینه پهلو کنی . حمام  را آماده کرد و پسمل خوشگلش را برد حمام . هم مامان خوب شستش هم پسملی جیک نزد انگار راضی راضی بودی تمیز بشی فدات بشم .

پسرم  تازگیا یه مدلای خوشگلی می خوابه : من که عشق این مدلام شما هم ببینید خوشتون میاد ؟

niniweblog.com

روز جهانی کودک

و روز میلاد امام رضا

بر تو مبارک

پسر نازم

١٧ مهر ١٣٩٠

انگار همین دیروز بود که جواب آزمایشم را گرفتم و مثبت بودن جواب آزمایش نشان میداد یه گل ناز و شیطون تو دل مامان پری جا خوش کرده . چه روز دل انگیزی بود .امروز مامان پریسا خیلی خسته شد ولی بازم الان ساعت ١٢ شب داره وبلاگتو درست میکنم. چون میخوام فردا نشون بابایی بدم خستگی از تنش در بره که روی ماهتو میبینه .

راستی گلم تو میدونستی خدای مهربون یه کاری کرده تمام مناسبت های تولد امام رضا و امام علی به تو ختم میشه .

یعنی روز تولدت روز تولد امام علی بود و ماه دیگه حدود روز ٢٥ یا ٢٦ روز عید غدیر خم  هست و امروز هم روز تولد امام رضا روز کودک . تازه ماه مرداد فقط شهادت امام علی روز ٢٦ بود . مامانی دوست داشت اسمتو بذاره علیرضا و قتی بدنیا آمدی در گوشت که اذان گفتند اسمتو گفت :علیرضا .

اینم عکسای روز کودک در خانه بابامحسن و مامان مریم .

تدارکات از : بابامحسن و مامان پریسا 

اینم عکس روز  کودک

پایان

٢٣ مهر ١٣٩٠

امروز برات یه عروسک دایناسر خریدم که دوستت بشه شبها باهاش بخوابی . ولی دایناسر نغمه غم انگیزمیزنه و هر وقت گوش میدی لباتو ور میچینی .

بردمت پیش دکتر واکسن بزنی وقتی چشماتو دیدم پر از اشک شد من بی وقفه اشک میریختم و همه با هم پچ پچ میکردن ومنو نشون میدادن . وقتی اومدی خانه خوشبختانه تب نکردی . بابایی اومد و ازت عکس گرفت . تو و دوستای عروسکیت . بعد از واکسن آخه چند وقتیه میگی دوس دوس .

                                                                             چند روز پیش هم با دوسته واقعیت باران خانم عکس گرفتی .

٢٤ مهر ٩٠ امروز از ساعت ٥ صبح به بعد بدن لطیف و تپلوت داغه داغ شده بود بمیرم نمیدونستم بعد از شیر بهت استامینوفن دادم حالت بدجوری بهم خورد مثل دوش هر چی شیر خوردی بالا آوردی . ساعت ٨.٥ صبح هم از پا درد جیغ میکشیدی . خوشبختانه الان که ساعت ١.٥ تبت کم شده و با مامان مریم رفتی یه دوست عروسکی دیگه  از عمو مسعود خریدی. اینم عکس  

در این عکس پرهام چی میگه خیلی عصبانیه عسل حموم هم  رفته 

میگه بابا من شیر میخوام ایهاالناس به کی بگم  الان موقع عکس گرفتنه ؟ خوابمم میاد بیا منو بخوابون

: دااااالی

اینجا پرهام دمر شده:

niniweblog.com

 پسر گل مامان مثل اینکه خیلی وقته  خاطرات با تو بودن را ننوشتم  مامانی قربونت بره که انقدر خوش مسافرتی .

روز تولد ٥ ماهگی که رفته بودیم کیش را میگویم . البته تو هواپیما که کار خرابی زیادی کرده بودی و جیگرخودم و خودت در اومد تا پوشک و لباست را در دستشویی هواپیما که خیلی تنگ بود عوض کردم . و وقتی  هواپیما آماده اوج بود هر کاری کردیم شیر  بخوری خواب بودی . موقع فرود امادن هم همین طور .

انقدر پاساژ رفتیم و تو هم پا بپای ما می آمدی و جیک نمیزدی . شیرتو میخوردی و هر وقت هم خوابت می آمد چون همش در حرکت بودیم در کالسکه ات چرت میزدی و تا ١١ شب بیدار بودی .

وقتی هم آمدیم خونه خودمون دیگه آقا ددری شده بودی دیگه می خواستی صبح به صبح بری پاساژ گردی ولی پاساژ های اینجا امکانات سراشیبی و آسانسور نداره  و هوا هم سرد بود و تو همش ٢ روز نق ددر رفتن میزدی .

niniweblog.com

سلام عزیزم امروز تاسوعاست ١٣٩٠ امروز با هم رفتیم دم خونه همسایه ها نمکی که نذر کرده بودیم برای زنمو تا نی نی را سالم بدنیا بیاره بدیم بهشون .

این روزها خیلی تو نی نی سایت و بیرون و خلاصه همه جا همه نی نی ها با لباس علی اصغر میان بیرون و کلی عکس می اندازیم تا ببینیم کدوم نی نی که از همه خوشگل تره عکسشو در سر در هیئت ها بیاندازند . ولی غافل از اینکه در کربلا اوضاع اینجوری نبود علی اصغر طفل ٦ ماهه تیری به قلب کوچکش برخورد کرد و شهید شد . حتی تصورش هم برای  یک مادر  غیر قابل تحمله .

وقتی به صورت معصومت که خوابیدی نگاه میکنم  دلم میخواد برای علی اصغر زار بزنم ولی میترسم بیدار بشی ولی وقتی فقط ٥ دقیقه به صورتت نگاه میکنم صورتم خیس اشک میشه .

پسرم انشاالله در پناه  علی اصغر تو و بچه های معصوم صحیح و سلامت باشید . و خدای مهربون تمام بچه ها را به مادرانشان ببخشه و دیگه هیچ بچه ای در بیمارستان نمونه و همه در آغوش مادران مهربانشان باشند .

وقتی یه زنی مادر میشه  نمی تونه بگه بچه اش را چقدر دوست داره حتی اقیانوس ها مرکب بشن و زمین کاغذ بشه بازم نمیتونه بگه ولی بچه راحت میگه ده تا مامان یا بابامو دوست دارم . و فکر کنم تا آخرش هم از ده تا بیشتر تجاوز نمیکنه .

ولی من حتی اگر ١ میکرون هم دوستم داشته باشی می پرستمت . بوس

 

niniweblog.com

افسونگر و غوغا کننده

پسر مامان

پسر مامان نمیدونم از وقتی بدنیا اومدی هر جا پاتو میذاری و حتی وقتی عکستو  کسی میبینه دیوونه تو میشه . همسایه ها  زن ومرد  دخترو پسر  پیر و جوون

انقدر موردش زیاده نمیتون بیفته میزنه با پاش رو ترمز  محو جمالت میشه میگن هزار هزار  ماشالله م  حتی تو این شش ماهه نام ببرم .

تو هایپر استار ازت در فاصله دور عکس میگیرند.

تو بازار اگر کسی چشمش بهت

بعضی ها میگن در آینده یه پرهامه و تمام دختر های صادقیه

فامیلا اگر تو رو نبینند دلشون تنگ میشه برات

تو کیش مغازه دار ها بغلت میکردند تا ما لباس بخریم و تو کشتی تمام زن شوهر هایی که برای ماه عسل آمده بودند به جای اینکه  از خودشون عکس بگیرند از تو عکس میگرفتن .

علی اصغر شده بودی از پلیس هایی که در خیابان بودن تا زن ها و دختر ها ازت عکس گرفتن یکی میگفت چشماش را دیدی اون یکی میگفت لپاش .

 این آخری هم که اعصابمو ریخت به هم تو مترو اینور دختر انقدر برات دست تکون دادند تازه با هم دعوا هم میکردن که به تو نگاه نمی کنه داره به من نگاه میکنه و تو افتخار دادی لبخند زدی و یهو جیغ همشون رفت هوا (خوبه صدا دار نخندیدی . )

و اینطرفی ها گفتن چی شده دارن جیغ میزنن و پرهام هم چند دقیقه اینطرفی ها را سرگرم کردن و پیاده شدن .

بله مامان جان شاید خودت و دوستان باور نکنند و بگن مردم همه برا بچه ما هم اینکار ها را می کردن ولی من نمیگم اونا دروغ میگن . ولی برای تو چیز دیگری هست . یه جور اعصاب خورد کنیه .

میترسم خدایا من لایق بودم که تو خدای مهربون به من این لطف بزرگ را کردی و به من چنین فرزندی دادی . خدایا از چشم زخم بدورش کن و نگهدارش باش .

سلام امروز ٢٩ دی ١٣٩٠ هستش و پرهام مامان هفت ماه ٣ روزشه . غذای کمکی هم که فکر نمی کردم بخوره داره مثل بنز میخوره هزار ماشالله و منم که خیال میکردم نمیتونم براش غذا بپزم همش منتظرم فردا از راه برسه تا براش غذای جدید بپزم .

پسر گل پسرم الان دیگه مامان را در مواقع اضطراری کامل میگه و با روروئکش به تمام جاهای خونه سرک میکشه و بازی میکنه .

 یک نفر را در فامیل خیلی خیلی دوست داره که وقتی پرهام میبینتش از هیجان دست و پاش و شدیدا براش تکون میده و اون کسی نیست جز آزاده جون که امروز به خاطر گل روی آزاده جون سینه خیز رفت . من میگم آزاده جون اگر یک هفته بیایی این برات تاتی تاتی هم میکنه انقدر دوستت داره.

خب مامانی جونم عشق خودم اون دندون موشی که تازه نیش زده و مثل پلنگ تیزه تیزه و نون را با همین یه دونه نیش کوچولو میکنی .  هیچ کس جرات نداره این دندونت را لمس کنه چون مثل ماهی فایتر گوشتشو میکنی . فقط به مامانت رحم میکنی و گازش نمیگیری . فدات شم

تازگیا هم عادت کردی زبونتو میاری بیرون و باد میدی توش . تا یکی باهات حرف میزنه اینکارو میکنی . خیلی با مزه اینکارو میکنی ولی مامان جون بی تربیتیه منتظرم از یادت بره ولی اطرافیان هم خششون میاد تکرار میکنن و تو از یادت نمیره.

بگذریم گل نازم . همون طور که گفتم ١١ ١١ ٩٠ دندون کوچولو یه نیش زده و به همه سلام کرده .ما هم با اندکی تاخیر یعنی ١٧ ١١ ٩٠ سه شنبه آش دندونی می پزیم .

کلی gift دندونی برات درست کردم امیدوارم خوشت بیاد . خیلی روش کار کردم

اگر بزرگ شدی نگی خیلی بیکار بودیا اتفاقا خیلی هم کار داشتم ولی این کار را دوست دارم چون بهم انرژی میده . همیشه بهم انرژی میدی .

١٤ /١/٩١

سلام پسلم . اگر بگم تا الان چند تا هنر داری خودت باورت نمیشه تو این ماه چه کارا که نمیکنی .

سینه خیز رفتن را از وسط های اسفند یاد گرفتی و هر روز بر سرعتت اضافه میشد .

دست دستی کردن که خیلی دوست داشتم یاد بگیری را دقیقا از فردای چهارشنبه سوری یاد گرفتی

سرسری کردن را اوایل سال نو و بالاخره چهار دست و پا رفتن را روز ١٢ فروردین شروع کردی .اوایل   عرض قالی را میرفتی و فوری نقش زمین میشدی  اما الان طول قالی را میروی . ولی کلا مامان جان تو مادرزادی از حالت دمرو خوشت نمیاد چه چهار دست و پا و چه سینه خیز . همش غر میزنی . ولی با روروئک گوله اش را میگیری و همه جای خونه را در آن واحد میری میایی .پس عاشق راه رفتنی .

تازگی ها ب گفتن یعنی بله

نه گفتن را یاد گرفتی . با  روروئک راه  میری سرتو تکون میدی مگی نه نه نه

انقدر خوشگل میگی که نگو  نپرس .

یه بار ازت پرسیدم مامان پریسا رو دوست داری؟

همین طور که رو مد نه بودی یهو گفتی : بع

من اون موقع فقط دو تا بال کم داشتم که پرواز کنم . همه وجودم سر شار از عشق شد (عشقم فوران کرد) پریدم بوست کنم . جا خالی دادی . ولی بعدش حسابی چروندمت .

قبل از سال نو زدی قندون مامان انداختی انگار خودت فهمیدی کار بد کردی انقدر گفتی اُخ اُخ اُخ اُتاد---اُخ اُخ اُخ اُتاد. نزدیک بود بچرونمت . پیش خودم گفتم اگه بوست کنم خیال میکنی کار خوبی کردی . هیچی بروت نیاوردم و حواستو پرت کردم بعد یه ماچ قلمبه از لپات کردم.

٢٦/٢/٩١

عزیزه  دلم دلبرم خبر زیاده برات بنویسم از حال خودم نمینویسم چون وبلاگ تو هستش . شما ٢ ماهه وزن نگرفتی قدت هم همیشه اشتباه میگرن .نگرانم کردی!!!!

یه بار با هم رفتیم رستوران همیشگی بوف . عین هنرپیشه های معروفی، تا وارد میشی همه غذا خوردن یادشون میره . خیلی رو اعصابمی . غذا کوفتم شد انقدر همه برگشتن . شوخی کردم مامان جون بخودم افتخار میکنم که مامان تو هستم گل زیبای من ایشالله عمرت مثل گل نباشه. و خدا رو بخاطر سلامتی ات شکر میکنم

 روز ١٦ اردیبهشت بابا علی زنگ زد خونه برامون بلیط هواپیما برای مشهد گرفت از خوشحالی دست و پام میلرزید . خلاصه ٢ بار بهت ماکارونی دادم که سیر سیر بشی تو هواپیما اشتباه بزرگی کردم کاشکی برات عصری سوپ میپختم ولی همون ماکارونی تخلمه را که تو گلوت گیر میکرد را خشک خشک خوردی و ١ ساعت خوابیدی تا به هتل رسیدی فقط شانس آوردیم مامان مریم اتاق بغلی بود و فرشته نجاتت بتو اشکنه داد . بگذریم که تو حرم چقدر سخت بود فکر کنم امام رضا هم فهمید حتی با هواپیما هم سختمونه ولی بیخیال اگر سالی یکبار هم بطلبه باید خدا را شکر کرد .

از وقتی از مشهد برگشتی حدود ٣٠٠ گرم کم کردی شده بودی عین جوجه یه روزه . لاغر لاغر . ولی انگار خودتم قدر غذا رو فهمیده بودی و مامان پریسا هم فهمید چجوری بهت برنج بده یه بشقاب پر میخوری . بگو ماشالله داریم با تلمبه سریع تپلت میکنیم  خانه بهداشت بهت آمپول یه وقتی من میمیرم . الان شدی عین ماه شب چهارده .

٢٥/٢/٩١ امروز ماهگرد تولدته آخرین ماهگردیه که برات کیک پختم

خیلی ماه شدی . ماه بودی ماه شب چهارده شدی . 

تازگی ها ١ متر راه میری از من به بابا و از بابا به من . ١٥ ثانیه میایستی تعادل داری مامان مریم میگه تا تولدت راه میافتی اما برام یه رویاست.یعنی زنده هستم راه رفتنتو ببینم.

شمارش معکوس تا بدنیا آمدن پسمل عمو .

 

 ----------------------------------------------------------------------------------

چه آرزو های جالبی داشتم این قسمت از وبلاگ کاملا از یادم رفته بود

امروز 4 فروردین 1392 هستش

 پرهام هم راه میره حرف میزنه در حد تیم ملی - قدش 83 سانته . وزنش هم 12 کیلو.

همه چی دوست داره میخوره ولی هنوز شیر مامانشو بیشتر دوست داره.

فکر نمی کنم کسی به گرد پاش برسه . اصلا در مهمانی ها غریبی نمیکنه برعکس کاری میکنه بهش خوش بگذره .

پسمل عموی پرهام هم یکسال هست بدنیا اومده اسمش رادمهره . مثل پرهام بانمک و مهربونه .

تولدش 30 اردیبهشته .

 تولد دو سالگی پرهام هم 26 خرداده.

---------------------------------------------------

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مرضیه
28 تیر 90 13:42
عزیزم قدمش واست مبارک باشه ماشالا خیلی جیگریه دوست داشتی بلینکم تا بلینکمت و پسرامون با هم دوست شن
الهه
18 مرداد 90 21:55
baranam mibosatesh salam nanaze khale kheli mah shode pary che ghad zood daran bozorg mishan
حميده
19 مرداد 90 12:00
واي خدا بده من بخورمششششششششششششششششششششش عزيزممممممممم از دست و پاش قالب بگير خيلي جالب ميشه
حميده
6 شهریور 90 10:02
هم خودش جيگره هم دوست دخترش عزيزم
الهه
23 شهریور 90 21:59
همیشه به دردر دودور خاله با هم بریم بهار جیب با با علی عمو امیر خالی کنیم
الهه
27 شهریور 90 12:17
ماشلا خاله همیشه سلامت باشی با بارانی بازی کنی
غزال
18 مهر 90 22:29
روزت مبارك باشه پرهام جان ان شالله ساليان سال زير سايه مامان و بابا جشن بگيري و خنده رو لبات باشه


مرسی زن دایی جون
ایشالله زودتر با نینی شما بازی کنم
حميده
20 مهر 90 14:09
اي جانممممممممممممممممممممم.بوس بوس چه مامانه مهربوني از سايتت بك آپ بگير يه موقع اطلاعاتت نپره
باران
28 مهر 90 19:36
وای پرهام جونم چه تشک بازی خوشگلی دست مامان مریم در نکنه
مامان پریسا
5 شهریور 92 23:56
شاید جالب باشه خودم واسه خودم پیغام بذارم تو وب پرهام خیلی وقته این قسمت وب را آپ نکردم. دوباره هوس بچه کردم هااا . خوشگلم . بذار فوری بگم غلط کردم