پرهامپرهام، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

گل پسر مامان

آخرین پست

1392/9/27 23:48
نویسنده : مامان پریسا
1,997 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام اصلا نمی دونم چطوری گذشت نمی دونم زود گذشت یا دیر و یا سخت گذشت یا آسون فقط اینو بگم میخوام وبلاگ پرهام را ببندم دیگه حوصله ندارم گفتنی ها را گفتم خاطره ها را نوشتم

دیگه وقت نمی کنم بیام اینجا و تو وبلاگش مطلب بذارم

و حالا شروع میکنم و آخرش به پایان میرسانم

پسر گلم شاید دوباره موقع مدرسه رفتنت برگردم ولی الان دیگه یارای نوشتنم نیست

گفته بودم خدا کنه روز رفتن دایی علی دیر برسه زمان بایسته یا هزار تا ای کاش دیگه ولی از اون روز هم 10 روز گذشت

تاسوعا و عاشورا هم گذشت

عمر ما هم میگذرد

خیلی دوست داشتم خدا یه دختر 4 ساله مهربون و زیبا میداد بهم میگفت دختره تو هستش تتا چهار سالگی من بزرگش کردم بقیه اش با تو

بعضی موقعها که افسردگی بهم هجوم میاره میگم کاشکی دخترم داشتم

همه میگن اگه الان بیاری موقع شه ولی دلم برای خودم و پرهام و بچه میسوزه میگم من از اون مامان های زمان قدیم نیستم خودم پرهامو بزرگ کنم بسه

اگر پرهام افسرده بشه اگر پرهام خیال کنه دوستش ندارم و اونو دوست دارم مخصوصا اگر دختر باشه

پسر باشه که خودمو از بالای برج میلاد میاندازم پایین

قید بچه را میزنم و تازه اگر بخوام بابای پرهام بچه نمیخواد

چون خیلی کار میکنه زحمت میکشه وشبها دیر میاد خونه که پرهام دیگه حال بازی نداره

مامانم هم ساز میخوام از این خونه برمو کوک کرده هنوز بکجا می خواد بره معلوم نیست

و خیلی از اتفاق های دیگه

میخواستم روز رفتن دایی را تعریف کنم که دیگه واقعا روز غم انگیزی بود

دایی علی موقع خروج بغض کرده بود داشت پرهامو بوس میکرد پرهام بهش گفت : من که کاریت نکردم

تو گریه کردی آدم وسط گریه خندش میگیره

یا مامان داره های های گریه میکنه پرهام میگه : چرا گریه میکنی دایی که تو رو دعوا نکرد دعوا کرد؟

خب رفت کرج با مترو دیجه گریه نکن

پسر گلم خیال میکرد فرودگاه مترو هست و علی داره میره کرج

و زود برمیگرد

این روزها پرهام سرگرمیش شده

با مو بایل و تبلت بازی کردن

برای گردن و چشم و همه جاش ضرر داره

مامان برای اینکه بتونه علی را ببینه حسابی افتاده تو خرج : تبلت خریده اینترنت خریده و حالا پرهام همش میخواد باهاش بازی کنه

اولین بار که علی را از اسکایپ دیدیم جیغ زدیم علی اومد علی اومد

بچم از اون سر اتاق اومد در و باز کرد گفت دایی اومد

و ما خوشحالیمون تبدیل به ناراحتی شد 

الکی بهش گفتیم : تبلت داییه خراب میشه

میگه خب با اینترمت زنگ بزن دایی ازش اجازه بگیرم

ما دلمون کباب شد براش و بی اجازه دادیم

باهاش بازی کنه 

دفعه بعد تا علی را دیده بدون سلام میگه : دایی اجازه میدی هر وقت نوبت من شد با تبلت تو بازی کنم یه ذره؟

مامانم هی میگفت : پرهام بسه تبلت دایی خراب شد بده به من

پرهام میگه :

اشکال نداره اگر خراب بشه از بابا علی پول میگیرم برات خوبشو میگیرم شماره دو شو میگیرم

ما نابود شدیم با حرفهای گنده تر از دهنش

مامانم میگه : الان همه بازی هاشو پاک میکنم

پرهام میگه : اشکال نداره خودم دوباره دانلود میکنم

بابام میخواست سرشو بکوبه به دیوار

 مهد کودک

پیش خودم گفتم : چه مهد مسخره ای بردمش پرهامو بذار ببرمش مهد درست درمون

البته دوست دارم پرهام فقط اونجا انرژی اش را خالی کنه تو خونه بازی و دوست انتخاب کنه

ولی مهد ها روزانه قبول نمیکردن

یکی گیر آوردم کوچه روبروییم بود ولی بیشتر شبیه مدرسه بود تا مهد

فرستادنش جزو بچه های نو پا

دو روز آزمایشی

بردنش تو اتاق و در و بستن

قبلشم ذکر کنم کلی به مدیر اونجا پز داده بودم بچم اجتماعی هستش

و هنوز حرفم تموم نشده بود که پرهام با خود زنی و بر سر زنان در حالی که نفسش بند

اومده از گریه بیرون اومد اصن یه وضی

انگار زیر گیوتین رفته بود و اومده بود

خلاصه رفتم تو اتاق

پی به علت بردم

پرهام از بچه های نو پا میترسید خلاصه به مدیر گفتم و وقتی کمی اروم شد بردمش کلاس

بچه های سه چهار سال

وقتی اونا رو دید نیشش باز شد اونا کشتی میگرفتن دنبال بازی و ....

وقتی مدیر لبخند رضایت آمیز پرهام را دید گفت فردا بیارش تو این کلاس

پرهام رفت بالای منبر و بچه ها را نصیحت کرد: بچه ها

بازی های خطرناک نکنید کلتون میشکنه

اخ کاشکی فیلم میگرفتم صحنه دهن مربی و مدیر

که باز مونده بود

خودش داوود خطره ها نصیحت هم میکنه

بعد رو به مدیر که ازش میپرسه اینجا رو دوست داشتی عزیزم :میگه اینجا خوبه بچه ها بزرگن اونجا بچه هاش کوچولو ئن اندازه راپرن(رادمهرن)خلاصه فردا شد روز آخر دوره آزمایشی:

معلمش راضی نبود پرهام بیاد کلاسش نمیدونم به اون چه مربوطه خلاصه با این کارش ضربه بزرگی به روحیه پسرم زد

اصلا تحویلش نگرفت حتی یک کلمه باهاش حرف نزد . بچه های خودشو تک تک بغل کرد و بوس کرد 60 تا قربون صدقه رفت و بردشون ورزش و شعر خوانی .

و پرهام تنها در کلاس با این لو گو های در پیتشون باز ی میکرد

دیدم بچم با ایما اشاره حرف میزنه : تعجب کردم گفتم خب حرف بزن بازم با اشاره فهموند جیش داره فهمیدم دو دقیقه اونجا بمونم پرهام یا لکنت میگیره یا لال میشه

به مربیش اشاره کردم بیاد پرهامو راضی کنه ببره کلاس اونم نامردی نکرد دست پرهامو برد تو کلاس درم بست پرهام هر چی التماس کرد در را باز نکرد بعد دیدم داره سر پرهام داد میزنه گریه نکن بهت گفتم حرفمو گوش کن

و دوباره پرهام بر سر زنان از کلاس اومد بیرون بگو آخه دختره بیشعور نمی تونستی باهاش با خوبی حرف بزنی ؟

خوشم اومد با اون حال زار به مدیر گفت : باهام بد حرف زد

ولی مدیر هم مربیش را بخاطر حرف بچه دو ساله توبیخ نمیکنه پرونده پرهام را داد زیر بغلش و شوتمون کرد بیرون گفت خانم باید پسرتون 4 سالش بشه بعد بیایید

تو دلم گفتم ..... خوردی با این کارتون دیگه پرهام دیگه مهد دوست نداره احمق ها

اصلا سالن بازی نداشت یه استخر توپ گذاشتن خیال کردن شاهکار کردن

می خوام ببرمش همون قبلیه یادش بیاد اونجا رو دوست داشت 

 طرز تهیه املت

از زبان پرهام

تخم مرخ ها را در ظرف میشکونیم و هم میزنیم نمک وفلفل هم میزنیم . من فلفل خیلی دوست دارم ( البته الکی )

 

گورجه ها را میذاریم بپزه البته از دستیارش هی سوال میکنه پخت ؟ پخت؟ زرد چوبه باید اضافه بشه حرف نباشه 

بعد تخم مرخ هارا تو گورجه میریزیم هم میزنیم تا بپزه

پخت ؟

 

خب حالا سفره را پهن می کنیم 

یه بشقاب واسه من

 

یکی واسه تو یکی واسه مامان مریم 

بابا میگه پس من چی ؟ پرهام هم میگه : تو از قابلمه بخور دیجهههه

 

اخه بابام بیشتر مو قع ها از تو ماهی تابه یا قابلمه میخوره 

و آخرین پست

روزی که از مهد برگشتیم خیلی خسته بودم پرهام هم جون دار شام که خورد گفتم اه پرهام کی میخوابی همون لحظه بابا علی اومد خونه گفت سلام بر همگی پرهام خیلی

خب من دیگه اذیتت نمیکنم

 

اگر حال داشتم و برفی بارید عکس های برف بازیشو میذارم در غیر این صورت خدا حافظ تمام دوستانم که تا حالا از وب عسلم دیدن کردید

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

z8k0ZKSacf1Ge6QAIs5T_jgGTd9y8wFS6FB6cjezMDXpjvSticVnIpXKeS_Ga05X
19 دی 92 23:40
امیدوارم اخرین پستت نباشه
منم مثل تو میخاستم همش ببندمممممممممم چون نه واقعا وقت پست گذاشتن داشتم نه وقت سرزدن بهدوستاممممممممممم ولی خب دیدم ماهی یبارررررر میام یه پس میزارممممممممم همه ماه گرد میشه نه ازنوع تبریک ازین چیزا کلا یه خلاصه کار یا چندتا عکس اون ماههه
حیفم اومد ببیندممممممممممم
امیدوارم شما نبدییییی
پرهام باید زیاد شن نه کم
ولی خب بازم نظر خودته
هرکاری میکنی موفق باشی
وپرهام جون همیشه سلامت
مامان پریسا
پاسخ
سلام دوست عزيز  من بعد از چهارسال برگشتم اگه منو يادت باشه . با هزار تلاش رمز وبلاگ قبلي رو بازيابي كردم . اگه هنوز وبلاگ رو نبستي به وبلاگ 
بعدي يه سر بزن هليا و پرهام هست توي پيوندها نوشتم اسم وبلاگو. . 
مامان آوينا
23 بهمن 92 8:20
ناراحت ميشم اگه ازتون خبري نداشته باشم كاش بازم ادامه ميداديد حتي دير به دير واسه پرهام جون