پرهام لوس شده
بازم سلام
پرهام این روزا قلدر شده . میخواد به همه دستور بده .
حرفشو گوش نکنیم جنگ جهانی میشه .. گوش بکنیم هم زور میگه ....
خدا نکنه صبح چشمشو باز کنه و بچیزی گیر بده.
مثلا یه روز صبح پا شده میگه : اون زیر چیه ؟
میگم چی؟ میره پایه فلزی مبل میگیره میگه اینو میگم اینو.
فهمیدم تو فاز گیره .... گفتم پایه مبله دیگه ... ندیده بودی؟ پرهام: کی اینو چسبونده ؟ چرا چسبونده ؟بکنش.... باید بکنیش .گریه
ای خدا ااااااا منو بکش . فهمیدم گرسنه شه . صبحانه میارم و .....
روز دیگه:
پرهام بیا جیش کن بریم خامه بخریم . نون بخریم و شیر کاکائو و.... بیاییم صبحانه بخوریم
پرهام: نمیکنم نمیام . صبحانه هم اصن نمیخوام .
من : وا باز چته؟ از دنده چپ بلند شدی ؟
بغلش کردم بردمش دستشویی آنچنان هوار ها و گریه ای کرد . میترسم هر کس از پشت درمون رد بشه فکر کنه دارم میزنمش ؟ بی خیالش شدم تلویزیون روشن کردم . نشست کارتون دید.
منم بی سرو صدا آروم رفتم از خونه بیرون خرید کنم دویدم دویدم تا به سوپر رسیدم و دوباره برعکس . تا رسیدم خونه . اومده جلو در دست به کمر ... یه پا جلو یه عقب حق بجانب میگه تو تا حالا چجا بودی؟
منو بگو فکر کردم آقا ترسیده . انقدر دویده بودم نفسم در نمی اومد برا این نیم وجبی توضیح بدم
خلاصه گفتم : بین برات چی خریدم ؟شیر کاکائو خامه نون . الان با چایی صبحانه میخوریم .
گریه و زاری من نمی خورم !!!!
چرا ؟
خودم میخوام بخرم . برو پسش بده . ای وای . هر جمله گول زنکی که بلد بودم گفتم. باشه بیا صبحانه بخور با هم میریم شیر کاکائو را پس میدیم خب ؟
انقدر جیغ و گریه کرد صدا بصدا نمیرسید : دیگه سیم فاز و نولم چسبید بهم هنگ کردم: یه جیغی کشیدم یسان غرش شیر . با تمام وجودم . آخیش پرهام ساکت شد .
چشممو باز کردم دیدم ترسیده . اومد بغلم .پروژه شروع شد؟ نازم کن . بغلم کن . بوسم کن .
و مثل موش شد. هم جیش کرد هم صبحانه خورد.آدم شد. همون طور باهاش حرف میزدم: وقتی میگم اینکارو بکن حرف گوش کن . وقتی میگم غذاتو بخور بخور اذیت نکن.
از خودم بدم اومد عذاب وجدان شدید داشتم. ولی خیلی خوب شد از اون بعد بیشتر از قبل عاشق هم شدیم.
حالا تاثیر حرف من : دو روز بعد : به اسبش میگه بیا خیار بخور----- بخور ---- بعد دستشو به نشانه اخطار تکون میده :
وقتی بهت میگم بخور یعنی بخور .